این مقاله در  سی امین نسخه نشریه پویش(برگزیده سوم بخش نشریات سالانه فرهنگی اجتماعی افرا) دانشگاه صنعتی امیرکبیر به چاپ رسیده است.

-------------------------

ما ایرانی ها بارها و بارها این مثل شیرین ولی تلخ را شنیده ایم که «ملّا شدن چه آسان است، آدم شدن چه مشکل!». به نظر شما مراکز آموزشی موجود در کشور ما بیشتر دغدغه «ملّاپروری» دارند یا «آدم پروری»؟

بنده به شخصه به عنوان یکی از جوانان این کشور که بالغ بر 20 سال از عمر خود را در مقاطع مختلف این نظام آموزشی سپری کرده است ضمن تشکر و سپاس از همه عزیزانی که در این مراکز با کمترین چشم داشتی تلاش می کنند و عمر خود را وقف تربیت نسل های آتی می کنند، بیشتر احساس کرده ام که دغدغه اصلی مراکز آموزشی تربیت انسان هایی با سواد و به اصلاح این مثل «ملّا»  است تا تربیت انسان هایی فرهیخته[1] و به اصطلاح  «آدم» . آیا تا به حال سعی کرده ایم در جامعه خود مراکز و سازمان هایی که مسئول تربیت این ملّاها که همان فارغ التحصیلان رشته های مختلف  هستند را به نحوی تغییر دهیم که ضمن تربیت فارغ التحصیلان با سواد بتوانند انسان هایی فرهیخته نیز تربیت کنند. اگر تلاش هایی هم در این راستا انجام شده است چه میزان در راستای این هدف متعالی موفق بوده ایم؟ آیا اصلا چنین دغدغه ای داشته ایم یا نه؟ 

قطعا خود شما در مدارس مختلف درس خوانده اید و یا دوران دانشجویی را تجربه کرده اید و حتما فارغ التحصیلان متعددی را دیده اید، به نظر شما مدارس و دانشگاه ها در باسواد شدن ما نقش بیشتری ایفا می کنند و یا در آدم شدن ما ؟ زمانی که یکی از اعضای خانواده یا اقوام و آشنایان شما از یک دانشگاه فارغ التحصیل می شود چه قدر احساس کرده اید این فرد با سواد، فرهیخته و اصطلاحا آدم شده است؟ اگرچه میان یک ملّای واقعی و یک فارغ التحصیل فاصله بسیار است - به تعبیری دیگر ملّا شدن نیز کارساده­ ای نیست - اما در این نوشته از تفاوت میان معنای حقیقی ملّا[2] و فارغ التحصیل چشم پوشی می کنیم و صرفا هدف خود را فارغ التحصیلان مقاطع مختلف تحصیلی قرار می دهیم. اگرچه می توان حتی کمی دقیق تر به واژه ملّا نظر کرد و عملکرد نظام آموزشی را در تربیت معلمین و اساتید فرهیخته نیز سنجید که البته این موضوع خارج از بحث این نوشته و بضاعت بنده حقیر است.



[1] بر اساس فرهنگ معین فرهیخته در لغت به معنای  ادب آموخته ، دانش آموخته و دارای فرهنگ والا است. اما کاربرد آن در این نوشته به عنوان معادل آدم حقیقی یا انسان ادب آموخته در غالب ابعاد زندگی است.

[2] بر اساس لغت نامه دهخدا ملا در واژه لقب استاد و معلم است خواه مرد باشد و یا زن.

برای مشاهده ادامه مطلب روی فلش قرمز بالای پست یا این لینک کلیک کنید.


سالیان سال است که به خاطر دغدغه های شخصی خود در محیطهای آموزشی و دانشگاهی که بهتر است دانش آموز و دانشجو را در همه ابعاد زندگی تربیت کنند به دنبال معلم، استاد یا اساتیدی بودم که ضمن آنکه عاشقانه تلاش کرده و تلاش می‌کند، ضمن اینکه عالمانه درس می دهد، عارفانه در بعد انسانیت نیز روح مستمعینش را صیقل دهد. در زندگی خود این حقیر اگرچه معلمین و اساتید بزرگواری بودند که در هرکدام از معیارهای ذکرشده حرف هایی برای گفتن داشتند اما معلمان و  اساتید قلیلی را در محیطهای آموزشی اطراف خود یافته ام که این ویژگی ها را به یک جا در کنار خود داشته باشند و یا چنین دغدغه هایی برای تربیت نسل بعد از خود داشته باشند.

 

 نتیجه گیری کلی نمی کنم اما این مسئله می تواند برای بنده متأثر از  سه حالت باشد:

1.     حالت اول اینکه شاید در محدوده تحصیل من این گونه معلمین و یا اساتید کمتر بوده اند  و بنده چنین موهبتی را در محیط خود کمتر داشته ام.

2.     حالت دوم اینکه معلمین و یا اساتید مرادگونه  و فرهیخته ای در اطراف من بوده اند و  بنده حقیر قدرت درک عظمت آنها را نداشتم به قول معروف عظمت باید در نگاه من باشد نه در آنچه من به آن می نگرم .

3.      حالت سوم اینکه اینگونه معلمین و یا اساتید فرهیخته ای در اطراف من بوده اند اما فرصت مناسب برای مریدی این حقیر فراهم نشده است.

 

به هر حال همین بزرگ اساتید قلیل که الحق والانصاف باید بر جای پای تلاش های آنها بوسه زد و واژه واژه کلام گهربار[1] آنها را بر  دیوار ذهن خود چون نقشه­ی راهنمایی آویخت به بنده حقیر آموختند که به جای حفظ کردن تفکرات این و آن اندکی تفکر کنم؛ و این نوشته، خوب یا بد، منتقدانه یا سازنده، پر نقص یا کم نقص حاصل تفکر جوانی است که اندک بزرگ اساتیدی به او رسم تفکر را یاد دادند و اینکه باید فکر کرد، باید نوشت و باید برای این مرز و بوم به اندازه وسع خود گامی برداشت.

 

به اعتقاد بنده یکی از معضلات کنونی جامعه آموزشی ما این است که عموما یا دانشجویان و دانش آموزان چندان به دنبال علم و تحصیل نیستند و در معنای واقعی «دانش آموز» و «دانشجو» نیستند و یا اینکه اگر طالب این علم و تحصیل باشند متأسفانه تنها در همین بعد درسی و یا تعدادی بعد اندک رشد می کنند که نمونه اینگونه افراد به ویژه در دانشگاه های درجه یک کشور کم نیست. متأسفانه در جامعه ما تعداد انسانهایی که در چندین بعد و یا اکثر ابعاد شخصیتی رشد می کنند و اصطلاحا «فرهیخته» می شوند به نسبت انسانهای تک بعدی  با سواد اما غیرفرهیخته بسیار کمتر است. شاید به نظر برسد مسئله «فرهیخته پروری» صرفا در مراکز آموزشی نمی تواند میسر شود و خود جامعه و خانواده ها هم تاثیرگذار اند و یا اینکه یک انسان باید حداقل 4-5 دهه ای از عمرش را سپری کند تا بتواند خود را به فرهیختگی برساند پس مراکز آموزشی که عموما و نهایتا تا سنین 30-35 سالگی با فرد درگیر هستند در این بازه سنی نمی توانند کاری انجام دهند؛ اما منطقی است که منظور بنده از بیان این مطالب این است که مراکز آموزشی یکی از تأثیرگذار ترین ارکان در فرهیخته پروری اند ( به زبان همان مثل معروف «آدم نمودن» انسان ها) نقشی اصلی نیز در تربیت پدر و مادرها و در نتیجه خانواده های نسل های بعدی دارند.

 

  دانشجو یا دانش آموز روشن ضمیری که به دنبال رشد صرفا یک بعدی در حوزه درسی نیست، دوست دارد  فضای آموزشی مطلوب خود را بیابد؛ فضایی که امکان رشد چند بعدی وی را فراهم کند نه اینکه منجر به رشد صرفا تک بعدی وی شود. این فرد تمایل دارد  اساتید یا معلمان کامل یا نسبتا کاملی را پیدا کنند و در کنار آموختن دروس آموزشی ، در دیگر ابعاد زندگی نیز شاگرد این اساتید باشد، رفتار،گفتار ، پندار و حتی سبک زندگی خود را با او همانند سازند چرا که هر بشری توجه به کمال دارد و می خواهد استاد یا اساتیدی داشته باشد که او را به سوی کمال رهنمون شوند.

این فرد در مسیر زندگی خود در جستجوی راه کمال به دنبال پیر و مرشدی است که از جان و دل او را به استادی بپذیرد  و اگر چنین استادی پیدا شود در این مرحله است که مرید به مرادش ارادت می ورزد تا مورد توجه او قرار گیرد، البته اگر مراد نیز طالب شاگرد و مرید باشد. البته منظورم از رابطه مریدی و مردای در اینجا صرفا رابطه میان یک شاگرد - انسان ناپخته ( اما به دنبال الگو و راهنما )- و یک استاد مجرب - انسان متعالی-  در ابعاد مختلف زندگی است که دغدغه این را دارد که علاوه بر ارتقاء شخصیت علمی شاگردانش بتواند سایر ابعاد شخصیتی آنها را نیز رشد دهد و تأثیر مطلوبی روی سبک زندگی آنها بگذارد. خوب می دانیم زکات علم  نشر آن است[2] و این علم علاوه بره علم تخصصی استاد سایر علوم و معارفی که وی در زندگی آموخته است و یا تجربه کرده است را نیز در برمی گردد.

 در برخی کشورهای پیشرفته تعبیری جالب برای استاد کامل یا پروفسور به کار می برند و آن این است که: «کسی بعد از اتمام مقاطع تحصیلی به درجه استادی می رسد که ضمن اینکه در آن حوزه متخصص شده است اگر وی را در وسط بیابانی تنها رها کنیم بتواند با دانشی که در زندگی اش کسب کرده است زنده بماند و زندگی کند» . به اعتقاد بنده استادی که برای کسب مدارج بالای علمی و تحصیلی زحمت بسیار کشیده است، با چالش های فراوان زندگی دست و پنجه نرم کرده است و از بزرگترین موهبت انسانی که قدرت تفکر است بهره بسیار برده است دانشی بسیار فراتر از آنچه در یک یا چند کتاب درسی و چند مقاله بگنجد برای عرضه دارد؛ دانشی که می تواند به جوانان این مرز و بوم سبک تفکر و از آن مهمتر سبک زندگی[3] را ارائه کند.

 

 با یک نگاه مثبت در دانشگاه های امروزه اساتید زیادی یافت می شوند که زکات علم تخصصی خود را به خوبی ادا می کنند اما کمتر شاهد آن هستیم که اساتید زکات علم زندگی خود را بدهند و به شاگردان خود راه و رسم زندگی را نیز بیاموزند. حال اینکه این مسئله به اساتید برمی گردد و یا به دانشجویان و یا حتی به نظام آموزشی قابل تأمل و بررسی است. ارادت یک دانشجو مریدگونه به اساتید فرهیخته (مراد) مانند کودک گریانی است که در طلب شیر مادر است. کودک گرسنه چون گریه کند ناخودآگاه شیر مادر به جوش می آید و او را ارتزاق می کند؛ چنین است حال دانشجوی حقیقی در قبال استاد فرهیخته که با اظهار ارادت خود توجه مراد را به خود جلب می کند تا با دانش، معارف، حقایق و شعور، نیاز او را که در جستجوی حقیقت و سبک زندگی مطلوب است تا حدودی مرتفع سازد. اینجاست که پیر و استاد باید انسانی فرهیخته و کامل و یا تقریبا کامل باشد و بتواند ضمن اینکه در بیابان سرسخت دنیا زنده بماند، راه و رسم این زنده ماندن را نیز به شاگردان خود بیاموزد. این جا است که هم استاد باید قلندری بداند و هم صد البته در مقیاس خود دانش آموز یا دانشجو. و چه زیبا حافظ شیرازی می فرماید:

 

        نه هر که چهره برافروخت دلبری داند            نه هر که آینه سازد سکندری داند

        تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن        که دوست خود روش بنده پروری داند

        غلام همت آن رند عافیت سوزم                  که در گداصفتی کیمیاگری داند

        هزار نکته باریکتر ز مو این جاست                نه هر که سر بتراشد قلندری داند

 

مردمان بزرگ و فرهیخته زیادی در لابه لای صفحات تاریخ این مملکت درخشیدند و بی شک مردان و زنان زیادی با همت خود در حال ساختن آینده ای درخشان برای این سرزمین اند. امیدواریم کشورعزیزمان به همت تلاش تک تک مردمان فرهیخته مان آباد و آبادتر گردد و این فرهیختگی در تار و پود وجود ما پر رنگتر و پررنگتر گردد تا فرزندانی در این کشور تربیت شوند که بتوانند دانش و پیشرفت را اگر در ثریا هم باشد به تسخیر خود در آورند. سخن خود در این نوشته را با چند بیتی بسیار گرانبها از سعدی شیرازی به پایان می برم، شاید که تلنگری باشد بر جان و دل ما.

 

              تن آدمی شریف است بجان آدمیت                         نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

              اگر آدمی به چشمست و دهان و گوش و بینی           چه میان نقش دیوار و میان آدمیت

              به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد                     که همین سخن بگوید به زبان آدمیت

              اگر این درنده خویی ز طبیعتت بمیرد                     همه عمر زنده باشی به روان آدمیت

              رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند                  بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت

              طیران مرغ دیدی تو زپای بند شهوت                     بدرآی تا ببینی طیران آدمیت

              نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم                   هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت

 
مرجع :«ملّا شدن چه آسان است، آدم شدن چه مشکل». احمدیان، محمد مهدی،پویش، شماره30،شورای صنفی دانشکده کامپیوتر و فناوری اطلاعات دانشگاه صنعتی امیرکبیر تهران، مهر 1395، ص 8.




[1] کلام هایی گهربار که استاد فرهیخته در لابه لای تدریس دروس آموزشی هنرمندانه و هوشمندانه برای تربیت شاگردانش و حرص شاخ و برگ اضافه و زدودن زنگار از وجود آنها بر زبان می آورد.

[2] حضرت علی (علیه السلام) فرمودند : «زَکوةُ العِلمِ نَشرُهُ؛ زکات علم نشر دادن آن است». میزان الحکمة، ج 8، ص 3958.